کاپیتان

مرتضی مردی است که در گاراژ اتومبیل کار می‌کند و به مناسبت سالگرد نامزدی‌اش از گاراژ ماشین گران‌قیمتی را به عنوان امانتی برمی‌دارد، در همین حین که نامزد او سوار ماشین است و مرتضی برای خرید آب‌هویج بستنی می‌رود ناگهان ماشین شهرداری با آینه بغل ماشین او برخورد و آینه بغل او می‌شکند و خسارت زیادی به ماشین وارد می‌شود که بعد از ۲ روز مرتضی و نامزدش مهناز برای عذر خواهی به منزل شاهانه شاهرخ می‌روند و در آنجا اتفاقاتی رخ می‌دهد.

دختری به نام یاسمین هنگامی که پسرش شش ساله‌ بوده به آلمان (برلین) مهاجرت کرده و حالا به دلیل مرگ پدرش، ناچار است پس از سی سال به ایران بازگردد. پسر او دچار اوتیسم است و این سفر را برایش دشوار می‌کند. یاسمین شناختی از پدرش ندارد و بیش از آن میراثی که پدر برایش گذاشته، او را حیرت زده می کند . اقامت کوتاه و ناخواسته او در زادگاه پدر و دیدار با کسانی که پدرش را می‌شناسند، یاسی را به درک تازه‌ای از انسان و مفهوم مرگ می‌رساند و…

دختری به نام پروانه که پدرش به زندان افتاده و برادرش ایمان ، زمانی در مسابقات مردان آهنین جولان می‌داده و حالا یک بدهکار فراری است.