زنی که از فرودگاه سوار تاکسی می شود، با راننده در مورد روابط مهم زندگی آنها گفتگو می کند.

رمان‌نویسی که از کسب سود از سرگرمی‌های «سیاه» خسته شده، از یک نام مستعار برای نوشتن کتابی استفاده می‌کند که او را به ریاکاری و دیوانگی که ادعا می‌کند از آن بیزار است، می‌کشاند.

داستان راجب یک مادر مجرد 40 ساله است که باید دختر نوجوانش را به جشنواره موسیقی کواچلا ببرد، در همین حین به شکل اتفاقی با یک خواننده جوان و مشهور به نام هیز کمپبل 24 ساله برخورد می‌کند. جرقه‌ای بین آنها زده می‌شود و آن دو یک عاشقانه طوفانی را آغاز می‌کنند. مدت زیادی نمی‌گذرد که وضعیت سوپراستار هیز دگرگون شده و درگیر چالش‌های اجتناب ناپذیری می‌شود و سولن متوجه میشود که زندگی پرمشکل در نور کورکننده‌ی نگاه مردم چقدر می‌تواند سخت باشد.