سانگا و همسرش که زندگی سخت و طاقت فرسایی در شهر ماهیسماتی دارند، فرزندی به دنیا میاورند. این کودک بزرگ میشود و کم کم در می یابند که او برای هدف بزرگی به دنیا آمد است…

داستان راجب پسریست که عاشق پدرش است، پدری که به خطار کارش نمیتواند عشق پسرش را درک کند. از قضا این عشق شدید به پدر و خانواده اش باعث ایجاد تضاد بین آنها می‌شود.

پسری که در کودکی به آمریکا مهاجرت کرده، برای محقق کردن قولی که به مادرش داده است به هند برمی‌گردد و تلاش می‌کند اوضاع سیاسی محل تولدش را تغییر دهد.