مولان

آیزایا، جوانی بی‌هدف و سردرگم، پس از پایان دوران دبیرستان در نقطه‌ای از زندگی‌اش قرار دارد که نه شغلی دارد و نه ایده‌ای برای آینده. او هر روز به بطالت می‌گذرد و نمی‌داند چه هدفی باید داشته باشد. روزی یکی از دوستان قدیمی یا یک مربی جدید وارد زندگی او می‌شود و با حرف‌ها و راهنمایی‌هایش به آیزایا کمک می‌کند تا به خودش بیاید و به دنبال یک مسیر جدید بگردد. این شخص به آیزایا یادآور می‌شود که هر کسی در زندگی‌اش فرصت تغییر دارد، اما این تغییر نیازمند اراده و پشتکار است.

یک دانش‌آموز دبیرستانی به‌طور تصادفی به سال ۲۰۰۳ سفر می‌کند و تصمیم می‌گیرد قاتل زنجیره‌ای که خواهرش را به قتل رسانده بود، متوقف کند.

پنگوئن گمشده ای از آلودگی نفتی دریا نجات پیدا می کند و زندگی ماهیگیر دلشکسته ای را زیرورو می کند. طولی نمی کشد که آن دو دوستانی جدانشدنی می شوند و حتی اقیانوس وسیع هم نمی تواند میان آن ها جدایی بیندازد.