روزهای پایانی جنگ جهانی دوم است. یک مادر کاتولیک به همراه دو فرزند کوچکش در یک خانه پرت زندگی میکنند. بچه ها یک نوع بیماری نادر حساسیت به نور دارند. بنابراین زندگی آنها با یکسری قوانین عجیب و پیچیده که برای محافظت آنها از اشعه آفتاب در نظر گرفته شده است. بعد از اتفاقاتی آن مادر در اثر از دست دادن شوهرش دیوانه میشود و دو فرزندش را با بالش خفه میکند و بعد از آگاه شدن از کاری که کرده به خودش شلیک کرده و خود را نیز میکشد…

داستان در مورد یک جامعه آینده‌نگر است که توسط یک تکنولوژی پیشرفته به نام «آگاهی» کنترل می‌شود. هر شخص در این جامعه با داشتن یک چیپ آگاهی در مغز، قادر است در نظام عالمانه و جهان مجازی متصل شود و تجربه های مجازی متنوع را با دیگران به اشتراک بگذارد. اما یکی از اعضای این جامعه، ناگهان متوجه می‌شود که این تکنولوژی بیش از حد محدودیت‌ها و کنترل کلیه تصمیمات افراد را در دست دارد و آنها را از واقعیت دور می‌کند. او تصمیم می‌گیرد به مبارزه برخیزد و برای بازگرداندن آزادی واقعی به افراد، قدم‌هایی برمیدارد.

بازگشتی به دنیای زندانی که انسانیت در مرز نابودی است، جایی که مجرمان به صورت دو به دو در طبقات زیر هم حضور دارند و یک سکوی متحرک غذا را طبقه به طبقه به آنها می رساند...