یک کافه دار آمریکایی بدبین در مواجهه با معشوقه سابقش و شوهر فراری او باید تصمیم بگیرد که آیا می‌خواد به آنها در فرار از دست نازی‌ها کمک کند یا نه.

شوهر “کایل پرات” فوت می کند و او قصد دارد با دخترش “جولیا” و تابوت شوهرش به آمریکا برگردد. کایل و دخترش در هواپیما به خواب می روند. اما وقتی کایل بیدار می شود، میبیند خبری از دخترش نیست. ظاهرا نام جولیا در فهرست مسافران نبوده و هیچ یک از خدمه و مسافران او را ندیده است. یکی از محافظ های پرواز نیز می گوید که اصلا جولیا همراه با پدرش درگذشته و ادعا می کند که «کایل» عقل خود را از دست داده است و…

یک پلیس سفیدپوست بعد از تماس یک گروگان گیر، مظنون سیاه‌پوست را می‌کشد، اما بعدها متوجه می‌شود در این راه تنها خودش را قربانی کرده. او محاکمه می‌شود و با این حال سعی می‌کند فردی که مسئول این اتفاق است را پیدا کند.